آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

محمدحسین چهار زانو

محمدحسین چهار زانو می نشیند. سه چهار روزیست که موقع نشستن پاهای کوچولو و نازش  روی هم قرار میگیره و کلیییییییی از مادر دلبری میکند.  به گفته سرمربی مهد، عروسک های دوران کودکی مامان به آقا پسر داده شد. بر خلاف تصور،  عجیب و غریب ذوق میکند...  محمدحسین یک هفته هست که موقع خنده و ذوق زیاد یک حرکت جالب انجام می دهد که خودم به او آموخته ام.  گمانم دوربین تا بحال موفق به ثبت این حرکت نشده است.   شاهکار خلقت است پسرکم... (البته از نظر مامان سوسکه  )   اسباب بازی های فعلی مدی کوچولو (عکس برای زمان بارداریست. و گرنه در حال حاضر یک خروار اسباب بازی دارد   )   ...
30 شهريور 1393

باز آمد بوی ماه مدرسه

سلام به جوجک من کم کم تابستون داره بساط خودش رو جمع میکنه و به جاش پاییز هزار رنگ جلوه میکنه... هر چند این یکی دو هفته آخر عجیب بوی پاییز میومد... امسال بعد از یک سال و اندی خانه داری و ارتباط کم با فضای علمی، مجددا وارد دانشگاه میشم. خداروشکر که این اتفاق افتاد و مهمتر از اون مهد مناسبی برای شما مهیا شد. انشالله سه روزی که من سر کلاس هستم شما به مهد حوزه میروی و یک روز هم پیش مامان جون میمونی (مامان جون بخاطر شما با مشقت فراوان یک روز مرخصی گرفتند).  البته شروع رسمی ما از هفته بعد یعنی پنجم مهر هست و فعلا نیز در خانه می مانیم. بعد از ارسال کارهای قبلی به استاد، نیمه شبها مشغول مطالعه زبان هستم   البته فقط خدا میداند پشت ای...
29 شهريور 1393

سرماخوردگی من، پدر، پسر

امروز نور علی نور شد. خانواده سه نفره ما مریض شد! و تا الان به مدد دمنوش آویشن و قرص جوشان و غیره و ذلک در خدمت شما می باشم.  بدتر از همه آن که پسرک بیمار بخاطر خوردن داروهای آنتی بیوتیک معدش به هم ریخته و دچار روانروی!!!! شده است! نتیجه این است که دو روز متمادی سه لایه شلوار یا شلوارک پایش است تا مبادا خانه ی دسته گلمان را نجس کند  روزی یک یا چند بار ماشین لباسشویی روشن می کنیم. بماند که همیشه یک خروار برای شستشو با دست هم باقی می ماند   با همه ی این اوصاف بعد از نظافت منزل و کلی رخت شوری!! به خانه مامان جون رفتیم!! اون هم با بی آرتی و برای اولین بار   اما بر خلاف تصور عموم، خیلییییی راحتتر از آنچه فکر میکردم...
26 شهريور 1393

تغییر دکوراسیون

به علت شیطنت های بی حد و اندازه ی آقامحمدحسین، چینش خانه تغییر کرد تا تلویزیون و ماشین لباسشویی از این معرکه جان سالم به در ببرند... جان مادر فدای شیطنتهایت... ده ماهگیت مبارک فرشته ی 75 سانتی متری من! پ.ن: دکتر حاتمی و دکتر کرامتی از روند رشد شما بسیار راضی بودند و منو بسی خوشحال کردند. 8500 gr و 75 cm
25 شهريور 1393

روزها مریض داری و غصه داری من

پسرکم زودتر خوب شو... دلم طاقت ندارد...  پ.ن 1: از روی دلتنگی به فایل عکسهات پناه آوردم... اینجا وقتیه که منو دیدی و میخوای از دست من فرار کنی.   این شما و این آتلیه خانگی منزل مامان جون   اینجا هم باغ هست که وقتی بابا نبودند رفتیم.   پسرک من خیره به ماشین لباسشویی (همین امروز تعمیرکار اومد و یه خرج قلنبه گذاشت رو دستمون )   پ.ن 2: امر.ز عجیب غمزده بودم.. مریضی محمد حسین، نخوردن داروهایش، خوردن دارو و سپس بالا آوردن هایش، گم شدن انگشتر فیروزه ام... همه و همه دست به هم داد تا از صه منفجر شوم. اما باز هم به همان رسم همیشگی مادر و همسر بودن همه ر...
24 شهريور 1393

تب و درد!

آرزو میکنم همیشه شیطون و سر به هوا باشی اما هیچوقت مریض نبینمت.... آقا محمدحسین تب داره و گلوش چرک کرده. دکتر هم اجازه سفر نداد!! این یعنی فاجعه! از یک طرف مریضی قند عسل و از طرفی پکر شدن کل خانواده و کنسلی سفری که بییشتر از سه ماهه برنامه ریزی شده!!  به زور، مامان جون و خاله اینا رو فرستادیم که برند. خدایا دلم گریه  میخواد! دلم آغوشت رو میخواد :(((( 
21 شهريور 1393

محمدحسین شیطون ترین پسر دنیا

سلام به عشق ده ماهه ی مامان! دغده ی این روزهای من و پدرت یک چیز شده است و آن هم نگهداری شما در غیاب من است! بلطف خدا امروز مامانی خبر خوبی دادند. انشالله همه چیز خوب پیش برود... این روزها خیلی عجیب و غریب شده ای! برایت نگفته بودم که چند روز پیش ظرف ادویه را از کابینت در آوردی و شکستی! امروز هم در یک حرکت انتحاری و در کسر ثانیه شمع روی میز تولیزیون را شکستی و من وقتی متوجه شدم که خرده شیشه کنار لبهات بود و مشول لیس زدن شمع شکسته بودی!!!!  انقدر ترسیدم که با همان حال پایین رفتیم و تو را به مامانی تحویل دادم. هنوز نیم ساعت هم نگذشته... این در حالی بود که من داشتم در ساعت 6 عصر نهار میخوردم ...  عاشق قاشق و مسواک هستی و بیشتر رو...
19 شهريور 1393

روزهایی که گذشت..

سلام به آقا محمدحسین عزیزتر از جان این روزها دائما در حال تغییر حال هستیم. گاهی کل روز غرق در شادی و بازی و گاهی هم مثل دیروز فقط ناراحتی و استرس! شیطنت های شما و غذا نخوردنت گاهی صبر نوظهورم را لبریز می کند و فقط خدا باید نگهدارمان باشد در لحظه های خشم و ناراحتی.... گل پسر ده ماهه ی مادر براحتی از همه چیز و همه کس می گیرد و می ایستد و حالا نوبت به تمرین راه رفتن است....امیدوارم گامهایت در مسیر حق همیشه استوار باشد... چقدرررررر زود 10 ماهت گذشت و چقدررررررر کم بهره بردم... شب ها برای خواب گاهی اذیت می کنی. چند روزی بود که تختت در اتاق خودت بود ولی با دیدن این اوضاع رفت آمد شبانه تختت را به هال منتقل کردیم. دیشب نسبتا بهتر خوابیدی فرشته...
18 شهريور 1393

عکسهای هول هولی جشن دندونی

  به نام خدا طبق قرار قبلی روز پنجشنبه جمعی از اقوام اومدند خونمون و دور هم جمع شدیم. چون تولد شما تو ماه محرم بود منم تصمیم گرفتم یه کیک کوچولو بگیرم . اینم عکسای روز پنجشنبه. پ.ن: انقدرررررررر کار دارم که فرصت تایپ کردن ندارم. توضیح این روزها باشد برای وقت دیگر! فعلا تا تنور دا است عکس ها را بچسبانم!  محمدحسین بلا ده روزی هست که اصلااااااااااا غذا نمی خورد! درست از روزی که به خانه برگشتیم :(                             و این هم پادشاه دندون: آقا محم...
16 شهريور 1393